سرانگشتان به حنا رنگین کردن. (غیاث). حنا بستن به سرانگشتان، چنانکه به فندق ماند. (آنندراج). فندقی کردن: از سر انگشت حسرت میخورم خونابها کز حنا جانانه فندق بسته بر عنابها. رهی شاپور (از آنندراج). رجوع به فندق بند و فندقی کردن شود
سرانگشتان به حنا رنگین کردن. (غیاث). حنا بستن به سرانگشتان، چنانکه به فندق ماند. (آنندراج). فندقی کردن: از سر انگشت حسرت میخورم خونابها کز حنا جانانه فندق بسته بر عنابها. رهی شاپور (از آنندراج). رجوع به فندق بند و فندقی کردن شود
آلتی که بدان پوست فندق شکسته و مغز بیرون آورند. (یادداشت مؤلف) ، آنکه بوسه بر زیبایان زند. نعت فاعلی مرخم از فندق شکستن به معنی بوسه زدن: ما به بوسه بر لب ساقی شده فندق شکن او فغان زآن پستۀ شکّرفشان انگیخته. خاقانی. ، نیز به معنی خود بوسه است: من کیم کز شکر و پستۀ تو بوس فندق شکنت نارم جست. خاقانی
آلتی که بدان پوست فندق شکسته و مغز بیرون آورند. (یادداشت مؤلف) ، آنکه بوسه بر زیبایان زند. نعت فاعلی مرخم از فندق شکستن به معنی بوسه زدن: ما به بوسه بر لب ساقی شده فندق شکن او فغان زآن پستۀ شکّرفشان انگیخته. خاقانی. ، نیز به معنی خود بوسه است: من کیم کز شکر و پستۀ تو بوس فندق شکنت نارم جست. خاقانی